کار، انگیزه، ﭘیشرفت

علمی، فرهنگی، هنری....

کار، انگیزه، ﭘیشرفت

علمی، فرهنگی، هنری....

جامعه شناسی خودمانی(۱)

تولستوی، این بزرگ مرد پهنه ی انسانیت،سخنی دارد با این مضمون : باید از گفتنی هایی گفت که احتمالاً بسیاری آن را نمی دانند ولی جرئت ابراز آن را حتی برای خودشان ندارند

بنابراین اگر ابراز شرمساری و بی نظری ام را درباره ی کلمه ی "جرئت "بپذیرید با قی خواهد ماند حرفهایی که هم من میدانم و هم به احتمال خیلی زیاد شما، و قصد نهایی این نوشته نیز تنها مروری است بر همین حرفها ، حرفهایی درباره ی جامعه ی ایرانی و یا به عبارتی درد دلی است خودمانی

قسمت اول

با تاریخ بیگانه ایم

یکی از دردهای مملکت این است که حتی تخصیل کرده هایمان خیلی با تاریخ میانه خوبی ندارند (اگر یادتان باشد در دوره های دبیرستان هم نه تاریخ و نه معلم تاریخ معمولاً جدی گرفته نمی شدند)مسخره تر از این نمی شود که یکنفر به اصطلاح مدعی،یک نفر تحصیل کرده ،نداند از دو یا سه نسل قبلش پدرش کیست ؟

یادش به خیر در زنگی آباد کرمان، شبی میهمان مرد دانای بی ادعایی بودم به نام آقای اسدال.. زنگی آبادی ،می گفت آمار بگیرید از این جمعیتی که در این مملکت هستند من نمی گوییم از روستایی ها ،بی سوادها، از بی ادعاها ، ازهمین طبقه ی مدعی و تحصیل کرده، از استادهای دانشگاه که قاعدتاً باید علمدار فرهنگ این جامعه باشند، تا معلمش،مهندسش دبیرش،یک آمار سرانگشتی بگیرید و ببینید چه درصدی از همین خانواده های دستچین به اصطلاح "شجره نامه "دارند ،این را کم نگیرید فاجعه است .

ملتی که تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند، همه چیز را خودش باید تجربه کند .آیا فرصت این کار را دارد؟ آیا عمرش به این تجربه ها کفاف می دهد ؟ ببینید آمریکای دویست و چند ساله وقتی از تاریخش صحبت می کند،با چه احترام و وقاری از آن سخن می گوید،ببینید در مدارس عالی شان درس تاریخ از چه وزنی برخوردار است و هکذا مدارس اروپایی.

از این دردناک تر نمی شود که تجربه ای را به قیمت گزاف به دست می آوریم ولی آن را نگاه نمی داریم؛ یک نسل،دو نسل می گذرد همه یادمان می رود و آن وقت دوباره روز از نو روزی ازنو.آیا به نظر شما حق با میزبان من نبود

در یکی از سفرهای خارجی آشنایی "خود تبعید"و طبیعتاً"ضد نظام "با حرارت می گفت اینها بروند.گفتم بعد ؟گفت هر چه می خواهد بشود از این بدتر نخواهد شد.گفتم مطمئنی؟

تنها توصیه ای که به این بزرگوار کردم این بود که تاریخ بخواند .گفتم بادت نرود همیشه برخلاف گفته ی تو از هرچیزی حتی بدترش هم وجود دارد. یاد آورشدم وقتی تازیها با شعار برادری و برابری به ایران متعلق به امپراطور ساسانی و نه متعلق به ایرانی حمله ور شدند ،واقعیت ساده ی تاریخی این است که فشارهای هیئت حاکمه با بدبختی ها و نکبتهایی که برای مردم بینوا فراهم کرده بود، زمینه ی خوشباوری را برای باور برادری و برابری اهدایی قوم مهاجم از مدتها قبل فراهم کرده بودند و همین طور شد که تا آمد تفرعن و نژاد پرستی و برتری جویی اموی را احساس کند کارش از کار گذشته بود و چاره ای جز تمکین نداشت آن وقت مجبور شد حدود دویست پنجاه سال دست و پا زد تا بالاخره بتواند راه هایی را برای رهایی بیابد .

ودوباره در زمان حمله ی مغولها این تاریخ تکرار شد

چرا؟ برای این که حافظه تاریخی نداشتیم ؛مطلب را خودمان باید تجربه می کردیم ....

ادامه دارد

گرد آوری :علیرضا شائمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد